گمشده در زمان

متن مرتبط با «لبنان و» در سایت گمشده در زمان نوشته شده است

511 . سکوت و دیگر هیچ

  • دوست داشتم به جای اینکه الان پشت میزم،سرکار نشسته بودم،چشمام رو تو یک خونه تو یک جنگل خلوت باز می کردم و می شستم رو صندلی چوبی خودم و به صدای موزیک آروم گوش می دادم و کتاب می خوندم!!همین، من بودم و سکوت.......منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 508 . پام رو هواست!

  • از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می کنم و با خودم می گم یه صبح دیگه شروع شد!به خودم امید میدم که امروز به کارهام برسم و روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم.به این فکر می کنم جای هدف های وسیع بتونم روزم رو برنامه ریزی کنم و کارهای عقب افتاده رو پیش ببرم و مفید باشه روزم.به این فکر می کنم که چقدر توانایی دارم و از اونا استفاده نمی کنم.به این فکر می کنم که ایده هام رو اجرایی کنم و نذارم کنار ذهنم خاک بخوره.به این فکر می کنم که فلان کار رو اگر انجامش بدم بدون شک بازخورد خوبی داره و باعث میشه موفقیت بیاد سراغم.به این فکر می کنم که من اگر چیزی رو بخوام بهش می رسم و کافی فقط همت کنم.خلاصه فکر می کنم و فکر.بعد آخر همه فکرام نتیجه می گیرم،خوب که چی؟واسه چی؟نمی دونم حتما دچار این حال شدیم اما این که هر روز دچارش باشید و مثل یه مریضی بیفته به جونتون و خوره جونتون بشه خیلی کشنده است.مثل کسی که زخم و محل زخم رو می بینه اما نمی تونه پانسمانش کنه و قدرتش رو نداره و فقط می افته یه گوشه و رد خون رو می بینه.مثل زل زدن به تاریکی،مثل سقوط که انتها نداره همیشه در حال سقوطی و دیگه به مرحله ای می رسی که دوست داری بخوری یه جایی حتی اگر بهت قراره آسیب جدی برسه اما حداقل متوقف بشی و بتونی خودت رو جمع کنی با تمام دردهات.نمی دونم این چاه عمیق و بی انتها کی قراره تموم بشه اما هر چی هست که جاذبه اش بیشتر از قدرت منه و واقعا داره من رو له می کنه با تاوان و حس پوچی خودش.الان هر کی بخونه میگه این علام افسردگی و از این حرف ها،خوب این خیلی خوبه که همه مشکلات خودمون رو بندازیم گردن غول افسردگی و خودمون رو بیمار نشون بدیم اینطوری تسکین پیدا می کنیم اما حقیقتا این اسمش هر چیزی هست جز افسردگی این غرق شدن تو خود این قدم برن, ...ادامه مطلب

  • 506 . اکنون

  • می دونی یه سری چیزها زمانش که بگذره دیگه حال نمیده و اون شور و هیجان اولیه رو نداره،حالا تو اصلا باشکوه تر انجامش بده،واقعا کیفیش واسه اون مقطع زمانی نه بعدش!کاش این رو لحظا کنیم و بفهمیم.....منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 500 . انتهای بن بست،دیواره

  • همیشه فکر می کردم پست شماره پانصد من باید یه چیز خاص باشه و یه موضوع جالب!واسه همین هم این مدت سعی می کردم پست نذارم تا یه چیز جالب برای نوشتن پیدا کنم!تا این که دیشب وقتی تو خونه تنها شدم واسه چند دقیقیه ای که مهراد و مامانش رفتن طبقه پایین پیش مامان سپیده و داشتم به بالای کابینت نگاه می کردم یهو چشمم افتاد به چندتا بطری و شیشه (که از محتویاتش اجازه بدید چیزی نگم) که چندسالی هست دست نخورده باقی موندن.به یکی از شیشه ها خیره شدم و فکر کردم این رو به یاد پدرم نگه داشتم و نه خوردمش و نه به کسی دادم بخوره،درسته که هر چی ازش بگذره با ارزش تر هم میشه اما خوب که چی و تو همین فکرا بودم که یادم اومد اونی که این رو هم درست کرده الان چندسالی هست فوت شده!یهو کلم برق زد و گفتم اون که با ارزش بود و بابام بود رفت و اونی که این رو درست کرده و خودش اینارو خیلی دوست داشت هم رفته و خلاصه یه جورایی همه هر چی داشتن رو گذاشتن رفتن من اونوقت چسبیدم به چی!؟یه بطری بی ارزش با محتویات بی ارزش تر!برش داشتم خالیش کردم تو سینک ظرفشویی و انداختمش تو بطری های بازیافتی!چندتا دیگه از بطری هام رو هم همین کار رو کردم باهاشون.اونایی که یه ذره یه ذره تهشون مونده بود و نگه داشته بودم و با خودم گفته بودم یه روز به درد می خوره و واقعیت این بود اونا به درد تنها خوردن هم نمی خورد از بس کم بودن و من فقط برای رفع اون چیزی که تو ذهنم بود اونا رو نگه داشته بودم و اون چیز تو ذهن من بود جز یه دیوار انتهای یه بن بست چیز دیگه ای نبود!ما خیلی وقت ها تو زندگیمون با دست های خودمون،می ریم تو بن بست هایی که انتهاش جز دیوار چیز دیگه ای نیست و به جای دور زدن و برگشتن می مونیم تو اون بن بست ها و بیرون نمیایم.نمی دونم چرا و تو ذهنمون, ...ادامه مطلب

  • 501 . چند چندین با خودتون؟

  • بزرگترین معضلی که خود من هم خیلی اوقات باهاش دست و پنجه نرم می کنم اما این روزها می بینم خیلی خیلی از آدم ها دارنش این که واقعا مشکل بزرگ آدم ها این شده که نمی دونن با خودشون چند چندن؟اصلا چی می خوان و چی می گن!؟شاید مهم ترین چیزی که آدم ها و به طبع اون جامعه رو به آرامش می کشونه این که بدونیم با خودمون چند چندیم و اصلا کجا وایسادیم و از زندگی چی می خوایم!تو حرف زدن ها با آدم ها و تو خوندن مطالبشون تو وبلاگ و کانال ها می بینم که آدم ها واقعا نمی دونن الان دنبال چی هستن و چی رو نقد،نفی یا توضیح میدن!؟اولین درک یک آدم از خودش این که هر چند وقت یک بار بتونه با خودش تفکر کنه ببینه الان دنبال چی هست و چی می خواد!همین که از همه چی می نویسی و هر چیزی رو برسونیم به اون نتیجه ای که مثلا خودمون می خوایمش که نمیشه!بعضی وقت ها ما داریم اشتباه فکر می کنیم و وقتی بتونیم بفهمیم خواسته ما از زندگی چیه و دنبال اصلا چی هستیم از گفتن این حرف و مطلب خیلی از مشکلات روانی ما حل میشه.منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 502 . حرص ممنوع!

  • من تا یه جایی باید برای بعضی مسائل حرص بخورم دیگه!بعضی اتفاقات و بعضی رفتارها به خصوص در محیط کاری باعث میشه که یاد بگیری تو نباید حرص بخوری بابت اون اتفاق.مثلا تو یه وظیفه ای در یک برنامه به عهده می گیری تا جایی که وظیفه توئه سعی می کنی انجماش بدی و بقیه موارد قرار نیست روی شونه های تو باشه.درست که خوب بودن کلی برنامه باعث میشه همه موفق بشن اما وقتی خراب میشه تو مقصری و فقط تو باید جوابگو باشی چرا باید حرص بخوری واسه خوب شدن یه اتفاق!تو تا جایی که وظیفه خودت هست انجامش میدی و بقیه موارد رو می سپری به اونایی که باید انجام بدن دیگه!نمی دونم شاید نتونستم منظورم رو برسونم اما خودم نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم اینجا تا یادمون بمونه به اندازه ای که آدم ها واسم تب می کنن واسشون تب کنم نه بیشتر!که وقتی مثل همیشه بهمون لگد زدن دلمون نسوزه که چه کارهایی کردیم واسشون!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 496 . گوشه،گوشه!!!

  • چرا زن ها هیچ وقت عشقی که یه روزی به اونا داده شده رو هیچ وقت،تاکید می کنم هیچ وقت فراموش نمی کنن!؟طرف بعد شاید 20 سال هنوز داره فکر می کنه!؟بچه داره و همسر داره اما هنوز کنج قلبش یه اسم جا خوش کرده!؟این چیه تو وجود زن ها!اسمش رو چی میشه گذاشت!؟یعنی سپیده هم داره از این کنج و گوشه های قلب!؟منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 493 . رنج ما قویتر از مشروب*

  • خیلی وقت ها ما خودمون با دست های خودمون اون رنجی رو رقم می زنیم که سرمون میاد!وقتی رفتار،گفتار و کردار ما برخلاف اون چیزی باشه که عرف محیط می طلبه رنج به ما سرازیر میشه!رنجی که هیچ راه گریزی ازش نیست و باید باهاش بسوزی و بسازی.اما خوب حقیقت این که برای رهایی از این رنج خیلی کارها می تونیم بکنیم اما خودمون یه طوری گره های کورد می زنیم به بعضی چیزها که نمی تونیم این گره ها رو باز کنیم و برای همین مجبور میشیم به اجبار!*این یه تیکه از اشعار زنده یاد حسین پناهیمنگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 494 . خدا بزرگتر از توصیف انبیاست*

  • از دیشب که شب قدر همش این تیکه زیر لبم داره زمزمه میشه که مال فیلم مارمولک بود:خدا که،فقط خدای آدم های خوب نیست....*تیکه ای از شعر زنده یاد حسین پناهیمنگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 495 . موجود دوپا

  • چه جوری می تونید تا دیروز طرف رو فحش بدید و نفرینش کنید و بگید ازش نمی گذرید!امروز واسه رفتنش اشک بریزید و حسرت بخورید و ازش خاطرات قهرمانانه تعریف کنید و حتی تا اعضای خانوادتون اون رو بالا ببرید و از دست دادنش رو مثل فقدان از دست دادن پدر و مادر خودتون بدونید!؟ما چی هستیم!؟انسان خیلی موجود عجیب و ترسناکی به نظرممنگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 488 . خود خوری!

  • دروشن شو دیگه لامصب!!را بیفت تا دیر نشده!همه رفتن و تو موندی.تو می تونستی اول باشی اما الان چی؟الانم عیبی نداره تو را بیفت قول میدم چیزی که تو ارائه بدی یه سر و گردن از همه بالاتر،تو فقط را بیفت.فقط را بیفت.......منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  دوشنبه دهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 486 . من همونم که اگه .......

  • خوبی اینجا می دونید چیه!؟یه جوری یه پناهگاه امن و مامن امن و امان واسه من،که خیلی ها ازش خبر ندارن!خوبیش اینه که اینجا بیشتر خودمم و خودم رو کمتر سانسور می کنم و واقعی تر هستم.این یه نعمت که تو این دوره زمونه آدم کمتر خودش رو سانسور کنه!این که می گم کمتر چون واقعا همه ما بدون سانسور و خود واقعی فکر می کنم پر باشیم از چاله و چوله که وقتی ازشون حرف بزنیم خیلی ها جبهه گیری کنن در موردش.به خصوص این روزها که واقعا نمیشه حتی نظر سیاسی و خط فکریت رو با خیال راحت بازگو کنی و سریع متهم میشی به وابسته بودن به یه جناح خاص.اینجا اما همون جایی که تو راحت می تونی در مورد همه چیز حرف بزنی بدون ترس از قضاوت شدن.درست که من اینجا هم خودم رو کامل معرفی کردم و خوب با یه سرچ ساده رو اسمم خیلی ها به اینجا می رسن اما خوب خوبی اینجا اینه که حال همین الان من بوده و هیچ وقت از اینجا فرار نکردم و همیشه اینجا رو پذیرفتم و قبولش داشتم و دارم.منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  یکشنبه چهارم دی ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 480 . دوران پرصبر و تحمل

  • یه روزایی فکر می کنم امن ترین جاهای دنیا که می تونیم با خیال راحت تبادل نظر و عقیده کنیم همین وبلاگمون.اینجا حداقل کسی اگر بهمون حمله می کرد می تونستیم از خودمون دفاع کنیم و پست منتشر کنیم و چه گفتمان های خوبی که شکل نمی گرفت تو این فضای وبلاگ نویسی.منتها از وقتی رفتیم سمت کانال های تلگرامی و اینستاگرامی می تونم بگم که گفتمان ما و آستانه صبر و تحمل ما هم اومد پایین تر! و خوب این اصلا و ابدا خوب نیست و می تونه یه زنگ خطر باشه.ای کاش برگردیم به دوران خوب و شیرین و پرطاقت و تحمل وبلاگ نویسی.ای کاش........منگنه به : یه مورد خوب + نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 479 . شرمندم خودم!!

  • از قول دادن به خودم و عمل نکرن بهش خستم!یعنی اینقدر که به خودم قول دادم و زدم زیرش در مقابل خودم سرم پایین و شرمنده خودم هستم!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 478 . همه جا چاردیواری شده!!

  • بعضی روزها تیک تاک ساعت رو می شمری تا سریع تر فرار کنی از اون جایی که هستی!خونه و محل کار و پشت میز کار و خلاصه هر جایی هم میشه این حس بیاد سراغت.و من امروز در محل کارام دقیقا پرم از این حس!!!زودتر ساعت کارم تموم بشه و من بذارم برم بیرون از این چاردیواری که همه جا شده چاردیواری این روزها!حتی زیر سقف آسمون هم خودمون رو حبس می کنیم تو ماشین هامون و چاردیواری های متحرکمون:-(منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  یکشنبه دوم مرداد ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها