508 . پام رو هواست!

ساخت وبلاگ

از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می کنم و با خودم می گم یه صبح دیگه شروع شد!به خودم امید میدم که امروز به کارهام برسم و روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم.به این فکر می کنم جای هدف های وسیع بتونم روزم رو برنامه ریزی کنم و کارهای عقب افتاده رو پیش ببرم و مفید باشه روزم.به این فکر می کنم که چقدر توانایی دارم و از اونا استفاده نمی کنم.به این فکر می کنم که ایده هام رو اجرایی کنم و نذارم کنار ذهنم خاک بخوره.به این فکر می کنم که فلان کار رو اگر انجامش بدم بدون شک بازخورد خوبی داره و باعث میشه موفقیت بیاد سراغم.به این فکر می کنم که من اگر چیزی رو بخوام بهش می رسم و کافی فقط همت کنم.خلاصه فکر می کنم و فکر.بعد آخر همه فکرام نتیجه می گیرم،خوب که چی؟واسه چی؟نمی دونم حتما دچار این حال شدیم اما این که هر روز دچارش باشید و مثل یه مریضی بیفته به جونتون و خوره جونتون بشه خیلی کشنده است.مثل کسی که زخم و محل زخم رو می بینه اما نمی تونه پانسمانش کنه و قدرتش رو نداره و فقط می افته یه گوشه و رد خون رو می بینه.مثل زل زدن به تاریکی،مثل سقوط که انتها نداره همیشه در حال سقوطی و دیگه به مرحله ای می رسی که دوست داری بخوری یه جایی حتی اگر بهت قراره آسیب جدی برسه اما حداقل متوقف بشی و بتونی خودت رو جمع کنی با تمام دردهات.نمی دونم این چاه عمیق و بی انتها کی قراره تموم بشه اما هر چی هست که جاذبه اش بیشتر از قدرت منه و واقعا داره من رو له می کنه با تاوان و حس پوچی خودش.
الان هر کی بخونه میگه این علام افسردگی و از این حرف ها،خوب این خیلی خوبه که همه مشکلات خودمون رو بندازیم گردن غول افسردگی و خودمون رو بیمار نشون بدیم اینطوری تسکین پیدا می کنیم اما حقیقتا این اسمش هر چیزی هست جز افسردگی این غرق شدن تو خود این قدم برنداشتن واسه خود و خلاصه هزارتا اسم دیگه اما اسمش مریضی و افسردگی نیست وگرنه آدم های افسرده هم برای خودشون بعضی وقت ها تلاش می کنن که من اونم نمی کنم.


منگنه به : ذهن امروز من
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 15:48