گمشده در زمان

ساخت وبلاگ

دوست داشتم به جای اینکه الان پشت میزم،سرکار نشسته بودم،چشمام رو تو یک خونه تو یک جنگل خلوت باز می کردم و می شستم رو صندلی چوبی خودم و به صدای موزیک آروم گوش می دادم و کتاب می خوندم!!
همین، من بودم و سکوت.......


منگنه به : ذهن امروز من
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:26

زندگی سینما نیست،مثل تئاتر زنده است،کات نداره،اگه خرابش کردی،نباید بقیشو ببازی،فقط می تونی،بقیشو بهتر بازی کنی....

خوب منم دارم سعی می کنم بهتر بازی کنم،همین...


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 16:05

دیروز یه نفر تو ساختمون اداری صداوسیما خودکشی کرده!اون ساختمون دقیقا جلوی چشمای من از محل کارم.البته این بنده خدا خودش رو از اون طرف ساختمون انداخته و من این طرف ساختمون رو می بینم.هرکس اینطور مواقع یک داستان نقل می کنه.اما مهم ترینش این که طرف اینقدر تحت فشار گذاشته شده برای گرفتن حق و حقوق خودش این اتفاق رو برای خودش رقم زده!نمی دونم چرا همه از بیرون فکر می کنن صداوسیما همه کارمنداش اوضاعشون خوب و نمی دونن که بچه هاش تحت چه فشاری هستن!خیلی وقت ها منم به پایین پریدن فکر کردم!چرا دروغ هربار که رو بلندی قرار می گیرم اولین چیز به پایین پریدن ازش فکر می کنم و این اصلا خوب نیست!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  گمشده در زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 18:28

از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می کنم و با خودم می گم یه صبح دیگه شروع شد!به خودم امید میدم که امروز به کارهام برسم و روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم.به این فکر می کنم جای هدف های وسیع بتونم روزم رو برنامه ریزی کنم و کارهای عقب افتاده رو پیش ببرم و مفید باشه روزم.به این فکر می کنم که چقدر توانایی دارم و از اونا استفاده نمی کنم.به این فکر می کنم که ایده هام رو اجرایی کنم و نذارم کنار ذهنم خاک بخوره.به این فکر می کنم که فلان کار رو اگر انجامش بدم بدون شک بازخورد خوبی داره و باعث میشه موفقیت بیاد سراغم.به این فکر می کنم که من اگر چیزی رو بخوام بهش می رسم و کافی فقط همت کنم.خلاصه فکر می کنم و فکر.بعد آخر همه فکرام نتیجه می گیرم،خوب که چی؟واسه چی؟نمی دونم حتما دچار این حال شدیم اما این که هر روز دچارش باشید و مثل یه مریضی بیفته به جونتون و خوره جونتون بشه خیلی کشنده است.مثل کسی که زخم و محل زخم رو می بینه اما نمی تونه پانسمانش کنه و قدرتش رو نداره و فقط می افته یه گوشه و رد خون رو می بینه.مثل زل زدن به تاریکی،مثل سقوط که انتها نداره همیشه در حال سقوطی و دیگه به مرحله ای می رسی که دوست داری بخوری یه جایی حتی اگر بهت قراره آسیب جدی برسه اما حداقل متوقف بشی و بتونی خودت رو جمع کنی با تمام دردهات.نمی دونم این چاه عمیق و بی انتها کی قراره تموم بشه اما هر چی هست که جاذبه اش بیشتر از قدرت منه و واقعا داره من رو له می کنه با تاوان و حس پوچی خودش.الان هر کی بخونه میگه این علام افسردگی و از این حرف ها،خوب این خیلی خوبه که همه مشکلات خودمون رو بندازیم گردن غول افسردگی و خودمون رو بیمار نشون بدیم اینطوری تسکین پیدا می کنیم اما حقیقتا این اسمش هر چیزی هست جز افسردگی این غرق شدن تو خود این قدم برن گمشده در زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 15:48

ساعت خوب ساعت شنی است ، هر لحظه به تو یادآوردی می کند ، دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد . این وبلاگ هم قصه اش شده مثل همین ساعت شنی !! می نویسیم اینجا . تا وقتی و زمانی که بهش رجوع کردم بشه خاک گرفته های ذهن من . راستی یا من با همه فرق دارم یا همه با من !! هر چیزی که اینجاست واسه ذهن منه که اون لحظه در موردش داشتم فک می کردم ، پس احترام بذاریم بهش .پروفایلم عینه واقعیت فعاله و صفحات من توی فضای مجازی هم اون پایین تو قسمت من و فضای مجازی هست اگه کارم دارین.کانال تلگرام گمشده در زمان :https://t.me/l0stintimes گمشده در زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1402 ساعت: 19:29

می دونی یه سری چیزها زمانش که بگذره دیگه حال نمیده و اون شور و هیجان اولیه رو نداره،حالا تو اصلا باشکوه تر انجامش بده،واقعا کیفیش واسه اون مقطع زمانی نه بعدش!
کاش این رو لحظا کنیم و بفهمیم.....


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 12:05

از هر طرف که میرم می رسم به نقطه صفری که ایستاده بودم!من آدم شروع های مکرر و نرسیدن به خط پایان ها شدم!منی که هر کاری رو انجام میدادم به کمال و حد نهایی انجامش می دادم حالا این روزها حس و حالی دارم که از خودم و از اطرافم بدم میاد.به چیزی بیشتر از نبودن و خلاء نیاز دارم.هیچ چیزی نمی تونه من رو به کنش و واکنش مجبور کنه.یه جوری مثل شکر تو آب حل شدم که خودم هم نمی تونم ذراتم رو پیدا کنم و دوباره مولکول خودم رو تشکیل بدم.از مرثیه و غم نامه هام بدم میاد،از اتمسفری که توش گیرم بدم میاد.به هر چیزی واسه رهایی چنگ می ندازم اما بعد از مدتی همون میشه مکافات و آوار روی سرم.من آدم از دست دادم مداوم شدم.تنها چیزی که آرومم می کنه باد پنکه اتاق محل کارم شده که هر چند ثانیه یه باز میزنه بهم.و حتی اگر اونم مداوم بهم بزنه حالم رو بد می کنه!من دارم غرق میشم تو این مرداب..........منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  گمشده در زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 39 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 15:58

من وقتی کسی از حرف های خودم بر علیه خودم استفاده می کنه،حس آدمی رو دارم که تیر گذاشتم تو خشاب اسلحه و دادم دستش تا به سمتم شلیک کنه و این حالم رو بیشتر بهم می ریزه!!!


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 42 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 15:58

کاش میشد به بعضی از آدم های قدیم پیام داد و حالشون رو پرسید!یا اونا به ما پیام می دادن و حالمون رو می پرسیدن و کپ می زدیم!


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 57 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 22:49

همیشه فکر می کردم پست شماره پانصد من باید یه چیز خاص باشه و یه موضوع جالب!واسه همین هم این مدت سعی می کردم پست نذارم تا یه چیز جالب برای نوشتن پیدا کنم!تا این که دیشب وقتی تو خونه تنها شدم واسه چند دقیقیه ای که مهراد و مامانش رفتن طبقه پایین پیش مامان سپیده و داشتم به بالای کابینت نگاه می کردم یهو چشمم افتاد به چندتا بطری و شیشه (که از محتویاتش اجازه بدید چیزی نگم) که چندسالی هست دست نخورده باقی موندن.به یکی از شیشه ها خیره شدم و فکر کردم این رو به یاد پدرم نگه داشتم و نه خوردمش و نه به کسی دادم بخوره،درسته که هر چی ازش بگذره با ارزش تر هم میشه اما خوب که چی و تو همین فکرا بودم که یادم اومد اونی که این رو هم درست کرده الان چندسالی هست فوت شده!یهو کلم برق زد و گفتم اون که با ارزش بود و بابام بود رفت و اونی که این رو درست کرده و خودش اینارو خیلی دوست داشت هم رفته و خلاصه یه جورایی همه هر چی داشتن رو گذاشتن رفتن من اونوقت چسبیدم به چی!؟یه بطری بی ارزش با محتویات بی ارزش تر!برش داشتم خالیش کردم تو سینک ظرفشویی و انداختمش تو بطری های بازیافتی!چندتا دیگه از بطری هام رو هم همین کار رو کردم باهاشون.اونایی که یه ذره یه ذره تهشون مونده بود و نگه داشته بودم و با خودم گفته بودم یه روز به درد می خوره و واقعیت این بود اونا به درد تنها خوردن هم نمی خورد از بس کم بودن و من فقط برای رفع اون چیزی که تو ذهنم بود اونا رو نگه داشته بودم و اون چیز تو ذهن من بود جز یه دیوار انتهای یه بن بست چیز دیگه ای نبود!ما خیلی وقت ها تو زندگیمون با دست های خودمون،می ریم تو بن بست هایی که انتهاش جز دیوار چیز دیگه ای نیست و به جای دور زدن و برگشتن می مونیم تو اون بن بست ها و بیرون نمیایم.نمی دونم چرا و تو ذهنمون گمشده در زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:13