گمشده در زمان

متن مرتبط با «گلکسی نوت 3 چهار هسته ای» در سایت گمشده در زمان نوشته شده است

504 . دارم میرم پایین

  • از هر طرف که میرم می رسم به نقطه صفری که ایستاده بودم!من آدم شروع های مکرر و نرسیدن به خط پایان ها شدم!منی که هر کاری رو انجام میدادم به کمال و حد نهایی انجامش می دادم حالا این روزها حس و حالی دارم که از خودم و از اطرافم بدم میاد.به چیزی بیشتر از نبودن و خلاء نیاز دارم.هیچ چیزی نمی تونه من رو به کنش و واکنش مجبور کنه.یه جوری مثل شکر تو آب حل شدم که خودم هم نمی تونم ذراتم رو پیدا کنم و دوباره مولکول خودم رو تشکیل بدم.از مرثیه و غم نامه هام بدم میاد،از اتمسفری که توش گیرم بدم میاد.به هر چیزی واسه رهایی چنگ می ندازم اما بعد از مدتی همون میشه مکافات و آوار روی سرم.من آدم از دست دادم مداوم شدم.تنها چیزی که آرومم می کنه باد پنکه اتاق محل کارم شده که هر چند ثانیه یه باز میزنه بهم.و حتی اگر اونم مداوم بهم بزنه حالم رو بد می کنه!من دارم غرق میشم تو این مرداب..........منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 503 . کاشکی!

  • کاش میشد به بعضی از آدم های قدیم پیام داد و حالشون رو پرسید!یا اونا به ما پیام می دادن و حالمون رو می پرسیدن و کپ می زدیم!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 500 . انتهای بن بست،دیواره

  • همیشه فکر می کردم پست شماره پانصد من باید یه چیز خاص باشه و یه موضوع جالب!واسه همین هم این مدت سعی می کردم پست نذارم تا یه چیز جالب برای نوشتن پیدا کنم!تا این که دیشب وقتی تو خونه تنها شدم واسه چند دقیقیه ای که مهراد و مامانش رفتن طبقه پایین پیش مامان سپیده و داشتم به بالای کابینت نگاه می کردم یهو چشمم افتاد به چندتا بطری و شیشه (که از محتویاتش اجازه بدید چیزی نگم) که چندسالی هست دست نخورده باقی موندن.به یکی از شیشه ها خیره شدم و فکر کردم این رو به یاد پدرم نگه داشتم و نه خوردمش و نه به کسی دادم بخوره،درسته که هر چی ازش بگذره با ارزش تر هم میشه اما خوب که چی و تو همین فکرا بودم که یادم اومد اونی که این رو هم درست کرده الان چندسالی هست فوت شده!یهو کلم برق زد و گفتم اون که با ارزش بود و بابام بود رفت و اونی که این رو درست کرده و خودش اینارو خیلی دوست داشت هم رفته و خلاصه یه جورایی همه هر چی داشتن رو گذاشتن رفتن من اونوقت چسبیدم به چی!؟یه بطری بی ارزش با محتویات بی ارزش تر!برش داشتم خالیش کردم تو سینک ظرفشویی و انداختمش تو بطری های بازیافتی!چندتا دیگه از بطری هام رو هم همین کار رو کردم باهاشون.اونایی که یه ذره یه ذره تهشون مونده بود و نگه داشته بودم و با خودم گفته بودم یه روز به درد می خوره و واقعیت این بود اونا به درد تنها خوردن هم نمی خورد از بس کم بودن و من فقط برای رفع اون چیزی که تو ذهنم بود اونا رو نگه داشته بودم و اون چیز تو ذهن من بود جز یه دیوار انتهای یه بن بست چیز دیگه ای نبود!ما خیلی وقت ها تو زندگیمون با دست های خودمون،می ریم تو بن بست هایی که انتهاش جز دیوار چیز دیگه ای نیست و به جای دور زدن و برگشتن می مونیم تو اون بن بست ها و بیرون نمیایم.نمی دونم چرا و تو ذهنمون, ...ادامه مطلب

  • 493 . رنج ما قویتر از مشروب*

  • خیلی وقت ها ما خودمون با دست های خودمون اون رنجی رو رقم می زنیم که سرمون میاد!وقتی رفتار،گفتار و کردار ما برخلاف اون چیزی باشه که عرف محیط می طلبه رنج به ما سرازیر میشه!رنجی که هیچ راه گریزی ازش نیست و باید باهاش بسوزی و بسازی.اما خوب حقیقت این که برای رهایی از این رنج خیلی کارها می تونیم بکنیم اما خودمون یه طوری گره های کورد می زنیم به بعضی چیزها که نمی تونیم این گره ها رو باز کنیم و برای همین مجبور میشیم به اجبار!*این یه تیکه از اشعار زنده یاد حسین پناهیمنگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 483 . نشدن

  • ساعت خوب ساعت شنی است ، هر لحظه به تو یادآوردی می کند ، دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد . این وبلاگ هم قصه اش شده مثل همین ساعت شنی !! می نویسیم اینجا . تا وقتی و زمانی که بهش رجوع کردم بشه خاک گرفته های ذهن من . راستی یا من با همه فرق دارم یا همه با من !! هر چیزی که اینجاست واسه ذهن منه که اون لحظه در موردش داشتم فک می کردم ، پس احترام بذاریم بهش .پروفایلم عینه واقعیت فعاله و صفحات من توی فضای مجازی هم اون پایین تو قسمت من و فضای مجازی هست اگه کارم دارین.کانال تلگرام گمشده در زمان :https://t.me/l0stintimes بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 474 . باید بیفتم تو سرازیری،بسه دیگه سربالایی!!

  • دنبال هدف های زندگی نری اونا هم منتظر تو نیستن و به راهشون ادامه میدن.اتفاقا می بینی و رفتن شدن هدف یکی دیگه!چرا دنبال هدف هامون نمی ریم و نمی جنگیم آخه ما!!از این که می بینم هر آدم کوچیک و ریزی به خودش اجازه میده اهداف آدم ها رو مسخره کنه و بهشون بگه چی کار کنن تا به هدفشون برسن در حالی که خودش تا حالا یه خط هم هدف نداشته و برنامه ریزی نکرده واقعا بهم می ریزم اما خوب من آدمی هستم که هیچ وقت واسه علاقه مندی هام با وجودی که به دست هم آوردمشون تلاش نکردم بعدش!یادمه تو دوران دانشجویی یه روزی دوستم بهم گفت میلاد تو که معدن و مهندسی معدن رو دوس داشتی و انتخاب خودت بوده که بیای معدن بخونی پس چرا نمی خونی و تلاش نمی کنی درست تموم بشه!!راست می گفت.هنوزم تو خیلی چیزها با وجودی که علاقه مندی خودم بوده و در جریانش هستم اما از امکاناتش استفاده نمی کنم در حالی که هر کسی آرزو داشت اینجایی که من وایسادم فقط برای چند وقت بیاد وایسه.نمی گم من آدم شاخی هستم اما تو بعضی زمینه ها واسه خودم ادعا دارم و پای ادعای خودم هم می ایستم اما واسه بهبود اونا و موفقیت تو اونا تلاش نمی کنم و این داره بدجوری من رو اذیت می کنه شاید واقعا نیاز دارم به این جملات انگیزشی و لغات زرد انگیزشی واسه به خودم اومدم مثل همون حرفی که دوستم زمان دانشجویی زد و مثل سیلی خورد تو گوشم و من رو به خودم اورد.منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 473 . شانس

  • سر هر شانس این پا و اون پا کردم!!!خستم از این مورد.روحم رو دارم می فروشم به خستگی و بطالت.فقط دارم می شمرم فرصت هایی که دارن از دست میرن رو.منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 471 . من مرد تنهای شب بودم!

  • چقدر دوس دارم شب ها دیرتر به رختخواب برم و بیشتر مطالعه کنم و کار کنم!چقدر دوس دارم این کرختی و خواب آلودگی که از ساعت 11 شب میاد سراغم و نهایت تا یک شب سرپا هستم و بعد می پرم تو تابوت شبانه خودم رو تختواب،رو عقب تر بندازم و بتونم مطالعه کنم و کارهام رو پیش ببرم و ساعت 6 صبح هم هر روز رفرش و سرحال پاشم!چقدر دلم می خواد اما واقعا نمی تونم.هی می خوام ایجادش کنم و روش تمرین کنم منتها فرداش که از خواب پامیشم به خودم لعنت می فرستم که این چه کاری بود کردم و از زور خواب می میرم!یه دوستی داشتم زمان دانشجویی شب ها تا می تونست نمی خوابید و من هم باهاش پایه بودم و صبح ها هر ساعت که دلش می خواست سرحال پا میشد و همیشه ساعت دستش باتری نداشت!وقتی ازش می پرسیدی می گفت کیفیت زندگی خیلی مهم تر که اینطوری دربند کمیت و اندازه گیری بکنیمش و از لحظات شب باید نهایت لذت برد کاش الانم یکی بود که اینو مدام زیر گوشم می خوند و یه جورایی متر محرک من میشد.منگنه به : یه مورد خوب + نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۱ ساعت صفر   توسط میلاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 396 . سکوت !!

  • بعضی وقت ها سکوت کردن در برابر یه سری مسائل ، اتفاقا نشون دهنده بینش ماست !! چه بینش سیاسی چه اجتماعی ! حتما لازم نیست دهن رو باز کنیم و هر چی تو افکارمون هست رو بریزیم بیرون . تا بشیم سوژه خنده آدم ه, ...ادامه مطلب

  • 397 . جنگ !!!

  •     "برای صلح ابدی جنگی بزرگ لازمه" این شعار هیتلر بود ، جنگ به شکست انجامید ، جهان یکسانسازی شد و هیتلر برای همیشه بزرگ دیکتاتور تاریخ نام گرفت !! شاید اگر هیتلر پیروز می شد امروز بیشتر مردم جهان او را فرشته ای از جانب خدا می پنداشتند . , ...ادامه مطلب

  • 398 . امنیت

  • فکر می کنم اینجا تنها مامن امن و تنها غار تنهایی منه که می تونم با خیال راحت هر چی که دوس دارم توش بنویسم !! هیچ جا امنیت و احساس خوب همین وبلاگ رو نداره . باور کنید .+ نه بی انگیزم ، نه ترسیدم ! بعضی وقت ها باید بد بود ، خوب بودن مرامه !!, ...ادامه مطلب

  • 399 . شنبه خر است اما .....

  • اینایی که بعد از سه چهار روز تعطیلی و استراحت بازم میام سرکار شروع می کنن به غرغر کردن و حال بد دارن ! اینا مثل سم می مونن ! بدتر از ویروس کرونا حتا ! یعنی مگه میشه یه ذره امید و حال خوب نداشت . واقعا, ...ادامه مطلب

  • 401 . امن ترین جای دنیا !!!

  • بعضی وقت ها از نفهمیدن ها پناه می بری پشت میزت و هدفون می ذاری تو گوشت و موسیقی رو تا ته زیاد می کنی تا نه صدایی بشنوی نه چیزی . بعضی وقت ها از این همه فاصله ها تو افکار آدم ها تو دنیا خندت می گیره و تو دلت اشک می ریزی !! شاید امن ترین جای دنیا بعضی وقت ها همین پشت میز محل کارت باشه ، وقتی از نفهمیدن ها و درک نشدن ها بهش پناه می بری !, ...ادامه مطلب

  • 403 . دلتنگم !!!

  • خیلی خموده و خسته شده ......... خودم مطالب قدیمی خودم رو می خونم دلم برای خودم تنگ میشه.من به مانیفست‌نوشتن خوب جای غرزدن ، ایمان دارم ! اما چه کنم که این انباری ذهن بهم اجازه نمیده ., ...ادامه مطلب

  • 395 . تنفر

  • چرا آدم ها وقتی نظرات خودشون رو بی پرده می گن ما ناراحت میشیم !! جالبه ما توقع داریم هر چی دوست داریم بگیم اما کسی مخالف ما حرف نزنه ! حالم از این عادت بشری داره بهم می خوره . حالم بده ....., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها