201 . دست درازی گربه های محل به دیزی

ساخت وبلاگ
این مطالب بر گرفته از وبلاگ یک خانم معلم است و کاملا حقیقی !!!!
حافظا

به مناسبت روز حافظ (20 مهر) شمع و گل و پروانه و برداشته ام که با بچه ها حافظ خوانی داشته باشیم... و البته یکی از همین بچه بلبل ها را هم اجیر کرده ام شعر "گفتم غم تو دارم گفتا به تخمم" را آماده کند و با لحن شعری و گویندگی بخواند و کیف کنیم. آهنگ سنتی هم آن زیر بزند برای خودش  فضا شاعرانه. من مثلا معلم فرهیخته و فرهنگی و ادیب...

دلنوازان نازنازان:/

ظهر خوابم نمی برد. ساعت 6 عصر خودم را به زور خواباندم و ساعت 9 به زور بیدار شدم که برای درس های فردا آماده شوم...
شاگردی دارم بسیار لجباز و وقیح مزین به اختلال ADHD (بیش فعالی). از آنهایی که انتظار باج و بردگی دارد. عزت نفسش صفر است. باهوش و بی نهایت حواس پرت! بی نهایت عشق جلب توجه به هر روشی. بارها به آنها گفته ام اگر موقع درس وسیله ای غیر از درس یا وسیله بازی دستتان ببینم به سطل آشغال می اندازم. داشت با دفترچه اش بازی می کرد که آن را گرفتم و روی میز گذاشتم و طبق انتظارم کتابش را بست گذاشت توی کیفش و گفت اصلا من درس نمیخونم و تا آخر ساعت به سقف نگاه کرد که بگوید حواسش به درس نیست. که خب با رفتارها به او فهماندم به تخمم. آخر ساعت صدایش کردم برای درس پرسیدن. اسمش در شناسنامه معصومه است و ستایش صدایش می کنند. گفتم ستایش بیاد! گفت: "خانم دفتر کلاسو یه نگاه کن. ما اصلا ستایش نداریم تو کلاس."گفتم راست میگید منظورم خانم معصومه فلانی بود. که چون بچه ها اسمش را نشنیده بودند تعجب کردند و یکی بلند گفت: "معصومه!" که بعد ستایش بلند شد و با حالت تندی گفت: "بله معصومه مشکلی داری؟" و بلند زد زیر گریه و راه افتاد سمت در مدرسه که "من از مدرسه میرم. اینجا منو مسخره میکنن!"
 من هم طبیعتا به دنبالش به هر زور و زبانی بود او را برگرداندم داخل مدرسه اما توی کلاس نمی آمد. میگفت تا اخر سال پشت در کلاس می نشیند و از همانجا درس را گوش می دهد! معاون تازه کار از راه رسید و گول اشک های ستایش را خورد و گفت: " نازی نازی! کی؟ چی؟ طناز؟" و رفت تو کلاس و داد زد: "طناااااز؟ بیا اینجا بگو معذرت میخوام مسخرت کردم بوسش کن!" بدون اینکه بداند چه شده! حکم داد و برید و دوخت... انقدر سریع انجام شد که فقط همانجا توانستم بگویم نه! طناز لازم نیست معذرت خواهی کنه چون اشتباهی نکرده. به طناز گفتم تو بهش بگو که فقط تعجب کردی نه مسخره. که خب طناز با اشک و گریه رفت ستایش را بوس کرد! که اگر به من بود نمی گذاشتم! طناز بچه دکتر به قول مادرش لای پر قو و "اوج محبت منطقی" بزرگ شده زد زیر گریه. که البته ستایش هم بچه دکتر حقوق است. حالا سه ساعت طناز را ناز کن! به هر بدبختی آنها را برگرداندیم سر کلاس و ظهر شد. ظهر مادر طناز آمد مدرسه که به باباش نمیگه ناظم چیکار کرده که اگه بگه اینجا اتفاقات بدی میفته! فقط من لطف کنم خودم منتقل کنم به دفتر. و کلی به خاطر رفتار حرفه ای که ناشی از تجربه و تخصص در کارم است تشکر کرد! :))) اما خودش زحمت کشید و خودش آمد دفتر و چند ساعت نشستیم به صحبت کردن... (جزئیات در پست بعدی)

( با کیلیک کردن روی عنوان هر کدوم از مطلب های حافظا و دلنوازان نازنازان ، وبلاگ اون خانم معلم باز میشه و من هیچ ترس و واهمه ای از روبرو شدن ایشون با این مطلب و خبر دادن به ایشون در مورد نوشته خودم در مورد ایشون ندارم که ندارم !!! )


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۶ ساعت صفر   توسط میلاد  | 
گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1396 ساعت: 8:14