ممنونم از تک تک بچه ها که حسابی تو این چند روز من رو شرمنده خودشون کردن و واقعا وقتی میام اینجا و پیام های محبت آمیز و دعاهاشون رو می بینم قوت قلب می گیریم . اتفاقا دیروز داشتم با خودم می گفتم که چقدر خوبه این همه انرژی مثبت و خوب و دعا به سمت بابای منه . و هر وقت دلم می گیره میام اینجا رو می خونم و آروم میشم . خوبه که دوستای نازنینی مثل شما دارم خدا کنه بتونم قدرتون رو بدونم . ببخشید که نگرانتون کردم و به خودم واجب دیدم یه چند خطی بنویسم براتون .....
حقیقتش بعد از 8 . 9 روز بستری شدن بابا تو آی سی یو بیمارستان هنوز دکترها تشخیص نداده بودن بابام دقیقا چشه و بعد از مشورت با دکتر خانوادگیمون و اینکه ایشون از روی پرونده بابا پی به مشکل بابام برد قرار به عوض کردن بیمارستان بابا شد و بردن بابا به بیمارستانی تخصصی برای رفع مشکلش . بابام با یه مریضی سخت درگیر شده که شکست دادنش سخته اما من مطمئنم بابام برمی گرده خونش چه با مریضیش چه درمان شده و یه بار دیگه من ، مامان و بابام رو تو خونه خودشون کنار هم می بینم . این اتفاق باید بیفته چون خواسته مامانمه که تا حالا اینطوری چیزی رو از خدا نخواسته بود و خدا فکر میکنم بهش جواب مثبت بده . مامانم فقط این چند روز حرفش اینه بابات بیاد خونه خودش و من ببینمش تو خونه ....