درسته حال و روز بابام خوش نیست . و هنوز خیلی فاصله داره با سلامتی کامل و درسته که باید همین الان تو این اوضاع یه ذره روپا بشه تا بریم سراغ دکتر و آزمایشات لازمش اما راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من تا همین جاشم سپاسگزارم از خدا . بابام پنچ شنبه عصر اومد خونه . اومد خونه خودش و این واسه من و مامانم مثل یه نعمت می مونه . همین که تو کل روز پیش ماست خودش کلیه . همین که تو تخت میشینم کنارش و همین که دستش رو می گیرم واسه من بسه . واسه منی که خودم بردمش اورژانس و حال اون روز یکشنبه ای 8 مردادش رو دیدم همین الانشم عینه زندگی می مونه کنارش بودن . از این که تو این دو هفته به من و خانوادم چی گذشت که اگه بخوام بگم تا یه ماه می تونم حرف بزنم اما فعلا ترجیح میدم خودم رو به ساز خدا کوک کنم و بیام تو جریان عادی زندگی . گفتم جریان عادی زندگی ، می دونید تو این روزا من خیلی چیزا یاد گرفتم و دیدم و یکی از بهترین چیزایی که دیدم دوستایی بود که شاید اسمشون دوستان بلاگر و مجازیه اما واسه من عینه واقعیت بودن و کاری که واسه من کردن خیلی بزرگ بود . از دعاها و انرژی های مثبت و پیگیری هاشون و نذرهاشون ....باور کردنی نبود واسه خودمم . اگه بخوام اسم ببرم باید از تک تک شون اسم ببرم و تشکر کنم که تعدادشون اینقدر زیاد و اینقدر بزرگ هستن که لایق این هستن که جایی بهتر از اینجا از اونا اسم ببرم . فقط تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که به وبلاگ تک تک اونا برم و بینهایت ازشون سپاسگزاری کنم . از چند تا از اونا که باید به خاطرشون کلاه از سر بردارم حتما به موقع تشکر ویزه ای می کنم .
+ مخلصیم خدا ، مرسی بچه ها